نقل است : ظهر روزى كه فرزند گرانقدر امام ( قدّس سرّه ) (شهيد مصطفى خمينى ( قدّس سرّه ) ) به شهادت رسيده بود، منزل حضرت امام ( قدّس سرّه ) پر بود از كسانى كه از دور و نزديك براى عرض تسليت به محضر ايشان آمده بودند. اذان ظهر كه شد، حضرت امام برخاست ، وضو گرفت و به مسجد رفت . مردم شهر نجف وقتى فهميدند كه حضرت امام به مسجد رفته اند، گروه گروه براى عرض تسليت به مسجد وارد شدند.
مردم وقتى امام ( قدّس سرّه ) را مى ديدند كه به صلابت كوه ايستاده و گريه نمى كند، به شدت تحت تاءثير قرار گرفته و گريه مى كردند. حضرت امام ( قدّس سرّه ) با آرامش و وقار تمام ، نماز ظهر و عصر را خواند و پس از نماز، در مسجد، روضه خوانى شروع شد.
روایتی در اهمیت نماز جمعه
در سفر هجرت ، پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) روز جمعه به وادى «بنى سالم بن عَوف » رسيد و اولين نماز جمعه را در آنجا برگزار فرمود
«مقاتل بن سليمان » مى گويد: دَحيه كلبى - كه جوانى زيبا و خوش اندام بود - از شام با كالاهاى تجارتى بسيار بازگشت ، و او معمولاً با اجناس و كالاهاى مورد نياز مردم به مدينه مى آمد، و براى اعلام ورود او طبل مى نواختند تا همه با خبر شوند و براى خريد كالاهاى مورد نياز به كاروان تجارتى دَحيه مراجعه نمايند.
يك بار، ورود «دَحيه » كه هنوز مسلمان نشده بود، روز جمعه واقع شد، پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) به ايراد خطبه نماز جمعه مشغول بودند، با ورود دَحيه ، طبل نواختند و مردم استماع خطبه پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) را رها كردند و براى خريد اجناس ، به سوى دَحيه شتافتند! در مسجد جز دوازده نفر باقى نماندند، پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) فرمود:«اگر اين گروه باقيمانده هم نبودند، عذاب الهى بر آنان فرود مى آمد.
روایتی در عشق به نماز
گروهى از نمايندگان قبايل «عضل » و «قاره » از در حيله وارد شده ، به حضور پيامبر شرفياب شدند و چنين گفتند:«اى پيامبر خدا! قلوب ما به سوى اسلام متوجه و محيط ما براى پذيرش اسلام آماده شده ، لازم است گروهى از ياران خود را همراه ما اعزام فرماييد تا در ميان قبيله ما تبليغ كنند و قرآن را به ما بياموزند و ما را از حلال و حرام خدا آگاه سازند.
پيامبر وظيفه داشت به نداى اين گروه كه نمايندگان قبيله هاى بزرگى بودند، پاسخ مثبت بدهد و وظيفه مسلمانان است كه به هر قيمتى باشد از اين فرصت استفاده نمايند، از اين رو، پيامبر دسته اى را به فرماندهى «مرثد» همراه نمايندگان قبايل ، به آن نقاط فرستاد
دعوت كنندگان در بين راه با توطئه و نقشه قبلى كه داشتند همه آنان را به شهادت رساندند جز سه نفر به نامهاى «زيد بن دثنه ، خُبيب عَدِّى و عبداللّه » كه تسليم شدند. در نيمه راه «عبداللّه » از تسليم شدن پشيمان شد. از اين رو دست از بند رها ساخت و به دشمن حمله كرد، دشمن با پرتاب سنگ او را به شهادت رساند. ولى دو اسير ديگر به كفار مكه تحويل شد و در برابر آن ، دو اسيرى كه از قبيله اسير كنندگان بودند، آزاد شدند
كفار مكّه زيد را به دار آويختند و مرغ روحش به سوى ملكوت شتافت و نفر دوم «خبيب » مدتها در بازداشت بود، شوراى مكه تصميم گرفت او را نيز در « به دار آويزد.
«خبيب » در كنار چوبه دار، از مقامات رسمى مكه اجازه گرفت كه دو ركعت نماز بگزارد، سپس دو ركعت نماز با كمال اختصار به جاى آورد و رو به سران قريش كرد و گفت : «اگر نبود كه گمان كنيد من از مرگ ترس و واهمه دارم ، بيش از اين نماز مى گزاردم و ركوع و سجود نماز را طول مى دادم »
سپس روى به آسمان كرد و گفت : خداوندا! ما به ماءموريتى كه از جانب پيامبر داشتيم عمل كرديم » . در اين هنگام ، فرمان اعدام صادر گرديد و «خبيب به دار آويخته شد. او بر سردار مى گفت : «خدايا! تو مى بينى ، يك دوست در اطراف من نيست تا سلامم را به پيامبر برساند، خداوندا! تو سلام مرا به او برسان.